دل نوشته های کوتاه
مرگ خاموش یک زن
شنبه 27 خرداد 1398 ساعت 12:33 | بازدید : 424 | نویسنده : محسن | ( نظرات )

 هرگزفکر نمیکردم روزی مجبورباشم به زودی با مرگ دلخراش ادمی  روبرو شوم که خودش را از دست زندگی خلاص کند .انهم با گلوله تفنگ  شکاری .

به من گوشزدکرده بودی مرا به ذهنت بسپار نه به دلت .اما من یا نخواستم یا یکجور لجاجت کردم . تورا چگونه خواهم شناخت با چهره ای که اینگونه انرا با سرب داغ از هم پاشیدی    اولین اس ام اس ات را بیاد دارم من که هرگز نمیدانستم این چیزها که نوشته  ای چیست گفتم اگر این اس ام اس اشتباه امده لطفا مرا مطلع نمایید.

وتوگفتی اینگونه است اشتباه فرستاده ام

اینگونه شد که باب مراوده ات باز شد

گفتی وقتی پروانه دلی در تارهای تنیده ای می افتد که عنکبوتش سیر است انگاه قصه زندگی اغاز میشود زیرا نه توان گریختن دارد ونه میتواند بمیرد

ومن گفتم پروانه ها وشاپرکهای افتاده در تارهای عنکبوت برایم نامانوس است .من شاپرکهای خسته ای رامیشناسم که پس از جست وخیزوفراراز دست دخترکی شیطان بر شانه های برهنه مهربانی مینشیند ودستی مهربان زیبایی بالهایش را به انها گوشزد میکند

وقتی پرسیدم وگفتم از خودت بگو   برایم نوشتی  کوسه ها ا زبچه گی شناکردن رابلدند. این توضیح برای معرفی یک خانم کافیست ومن باز نوشتم من  از کودکی جوجه ها را برای اینکه ذاتا بلدند به زمین نوک بزنند تحسین میکردم .

که گفتی پاسخ زیرکانه ای بود.

دیگر راهی نمییافتم تا امید را در توزنده کنم .البته مگر یک شبه امکانپذیر بودونوشته بودی  در روزهایی که دلم شکسته بود یاد حرفهای پدرژپتو افتادم که به پینوکیومیگفت  .پینوکیوچوبی بمان  زیرا ادمها سنگی اند دنیایشان قشنگ نیست میدانم حرفهایم پراز خیال است اینروزها انقدر ارامم که بنظر مرده ای بیش نیستم  فقط نفس میکشم  تا بجای مرده ها خاکم نکنند  نمیدانم  یا من بازی را بلد نیستم یا زمانه جر میزند.

پس مرا به ذهنت بسپار نه به دلت .

اگرچه من قول دادم تورا فقط به ذهن بسپارم اما مگر میتوانم دلم را  باز پس بگیرم ... نه نمیتوانم

گفتی سالهاست در مشهد هستی بی انکه خود را مشهدی بدانی واز مشهدی ها واصیل ترین شان متنفری

ومن گفتم من در بهار سکونت دارم با دکترشیخ همسایه ام هروقت از نادری میگذرم به کلنل پسیان سلام میکنم .کاری به کار تک چرخ زن هاواسمی های بلواردوم یا شیشه بازها ی پنجراه ولوطی های قهوه خانه عرب ندارم ..............

امروز چه تگرگی بارید.جایت خالی بود ببینی وزیر باران رگباری بهار خیس خیس شوی

چرا این را از خودت دریغ کردی  اصلا چرا باید این باران بر روی گورت ببارد.باز هم زمانه در این بازی جر زد

|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


شهر من در نوروز
چهار شنبه 23 فروردين 1398 ساعت 14:49 | بازدید : 325 | نویسنده : محسن | ( نظرات )

اینها نمونه هایی از تندیس های نصب شده درشهر ماست به هر حال دست مریزاد

مترسک مهربان (ضلع غربی پارک ملت )


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


پنج شنبه 2 شهريور 1396 ساعت 18:11 | بازدید : 90 | نویسنده : محسن | ( نظرات )

شش سال از ایجاداین وبلاگ گذشت .مدت هابود به ان سرنزده بودم .امروز باز امدم برحسب اتفاق 

دیدم سنگ قبرم خاک گرفته وزیر باران وبوران وافتاب ..رنگ ورویش رفته .امدم یک پارچ اب اوردم وشیشه ای گلاب ویک ترمه ویک دیش حلوا ..میخواهم هفته ای یکبار به مزارم سربزنم .وفاتحه ای برای خودم بخوانم. خدا یم بیامرزد

 

|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


به جایی که رسیدی
یک شنبه 14 آبان 1391 ساعت 9:21 | بازدید : 282 | نویسنده : محسن | ( نظرات )

  «در حوالیِ آلزایمر»

نامم را به خاطر ندارم
و نمی‌دانم لب که باز کنم
به کدام زبان سخن خواهم گفت،
به کدام زبان دعا خواهم خواند،
به کدام زبان دشنام خواهم داد...

تختِ بیمارستانی را می‌مانم
که به خاطر نمی‌آورد بیمارانِ مُرده‌اش را...


رنگِ چشمان مادرم را به یاد ندارم
و نمی‌دانم پدر پیپ می‌کشید، یا سیگار؟
من در تابستان به دنیا آمدم، یا پاییز؟
در سال هزار و سیصد و پنجاه و چهار،
یا پنجاه و چهار هزار و سیصد و یک؟

نام گربه‌ی خواهرم ببری بود، یا روکو؟
کورش پادشاه روم بود، یا پارس؟
در کتابِ تاریخ پنجمِ دبستانمان
لطفعلی‌خان پیروز شد،
یا آغا محمدخان؟
گونه‌ی دختر هم‌سایه که به یازده ساله‌گی عاشقش بودم
چه عطری داشت؟
درختِ حیاطِ خانه‌ی مادربزرگ چه میوه‌ای می‌داد؟
نام دوستِ دوران نوجوانی
که در تصادف مُرد چه بود؟
ناظم مدرسه ما را
گوساله صدا می‌زد، یا کره‌خر؟

به اتوبوسی قراضه می‌مانم
که چهره‌ی یکی از مسافرانش را حتا در یاد ندارد...

تو را اما به خاطر می‌آورم
و می‌دانم روسری‌ات در دیدار نخست‌مان چه رنگی داشت
و یشمِ ناخن کدام انگشتت را
در اضطرابِ آمدن جویده بودی!

به حافظه دارم هنوز
عطرِ فرانسوی تو و زنگِ ایرانی صدایت را
وقتی سلام مرا جواب می‌گفتی!
می‌توانم به تو بگویم که در آن لحظه
چند برگ از چنارهای خیابانی که در آن بودیم
به زمین افتادند
و چند کلاغ بر نرده‌های خاکگرفته‌ی پارک نشستند
حتا می‌توانم خبرت بدهم
قلبت چند بار در دقیقه می‌زد
و چند مُژه
تیله‌ی چشمانت را درخود گرفته بودند.

جهان را می‌شود از یاد برد دقیقه‌ای
و می‌توان فراموش کرد
شماره‌ی شناسنامه،
حسابِ بانکی
و نمره‌ی تلفن خانه‌ی خود را
اما کارِ دشوارِ به خاطر نیاوردن تو
تنها از دستِ مرگ ساخته است.
مرگ هم که وقتی تو با منی
از کنارم می‌گذرد و خود را به ندیدن می‌زند
آن‌وقت در بهشت
فرشته‌گان کوچک را توبیخ می‌کند
برای نشانیِ اشتباهی که به او داده‌اند
و در دل به لپ‌های گُل‌انداخته‌شان می‌خندد!

فراموش کردنِ تو ساده نیست
چون فراموش کردن این نفس ها که تکرار میشوند

|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


شهریور هم امد
سه شنبه 7 شهريور 1391 ساعت 15:48 | بازدید : 445 | نویسنده : محسن | ( نظرات )

سلام هوای ابستن شهریور گوارایتان باشد وگرمای مردادهم که گذشت نوش جانتان .اینشالله مهر وابان هم زنده باشین تا باد پاییز به جانتان بخورد واماده تان کند برای پالتو ...نمیدانم شاید یک کمی امروزی تر اورکت یا پلیوریا یه چیز جدیدتر .....جمی دانم تیشرت نه ببخشین یه چیزی تو مایه های کت وشلوار وجلیقه مثلا

به هر حال من منتظر 19 شهریورم که دوران اموزشی دوماهه پسرم تمام بشود و منتظر 11 شهریور روز تولد خودم هم نیستم اصلا ودیگه اینکه میترسم بارندگی شروع شود ومن سقف خانه ای که دارم می سازم ایزوگام نفرموده باشم که انوقت خر بیار وباقالی بار کن وانشالله این

وانشالله این روز ها همین طور با کندی وارام میگذرد ...بگذرد 

الحق این سربازی هم عجب موضوع با اهمیتی است در زندگی یک نوجوان ........وچقدر ضرورت اش را ادم احساس میکند ...بچه ای که تا دیروز تا ساعت 10 صبح میخوابید وبابا وننه پشم حالا باید نیم ساعت قبل از اذان بلند شود وهمینطور ادامه دهد تا شب  دوبار در ظرف یک ماه  قبل رفتم پادگان یعنی 500 کیلومتر را شبانه با ماشین رفتم  چند ساعت هم منتظر ماندم تا 3 ساعت مرخصی ودیدن و باز برگشتم .........

انصافا فکر نمیکردم این شازده پسر طاقت بیاورد وتاالان نزدیک به 2 ماه از پادگان بیرون نیاید وبا ان برنامه  فشرده ونامتجانس کنار بیاید .

می خواستم عکس اش را با لباس سربازی برایتان بگذارم ولی دیدم به هر حال لباس نظامی لباس نظامی است حتی اگر درجه اش سرباز باشد انوقت بیا وهی بگو بابا توجیه نبودیم نمی دانستیم اینتر نت  اخ است وجای اجنبی واطلاعات نظامی ومحرمانه را نباید در انجا گذاشت .پس ببخشید اینشالله بیاد مرخصی  با لباس زیر برا دوستداراش  شاید یه کاری کردیم ....قربون همگی

|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


دوم یا سوم ........
دو شنبه 5 تير 1391 ساعت 12:40 | بازدید : 336 | نویسنده : محسن | ( نظرات )

از دیرباز فکر میکردم چی میشد ماهم مثل بچه ادم یک نفر سالروز تولدمان را بهمان تبریک میگفت وارزوی تندرستی میکردوتوی دلمان قند اب میشد.

امسال با توجه به اینکه اقا پسر مان دیگر بزرگ شده وانشالله ماشالله همین ماه میخواهد برود خدمت مقدس سربازی یا بقول ان عوام قدیمی (اجباری )وما حالایی ها که میگوییم زیر پرچم وبه هرحال هر چی هست برای ما که شکر خداحتما رحمت است وبرکت .

پس باری تصمیم گرفتیم ابراز کنیم که ما تولد بچمان را بیاد که داریم که هیچ حاضریم خرج هم بکنیم

این بودکه گفتم بابا یا 4 نفری منو مامان وخودت با ابجیت میریم بیرون نهاریا هزینه بیرون رفتن خودت با4تا رفقات پای من برو خوش بگذرون

.وشازده هم گفت باشه من با خودت یک نفر از دوستام با عمووپسر عمو بریم بیرون .راستش خوشم امد هم عاقلانه بود هم یک بهانه برای باهم بودن .موافقت کردم وجمعه هم از صبح زود پاشدم وهی این پاواون پاکردم که شازده از خواب پاشود که نشد وخوابیدتا کله ظهر.ومن شاکی که ریدی تو حال ما بچه گندت بزنن با این شعورت اصلا لیاقت نداری

ووقتی عمو جان وپسر عموجان زنگ زدند که برنامه چیه نمیشه بیایم خونتون ومن گفتم باید بررسی کنم خبر میدم وبعد هم اقا عطا را مجبور کردم زنگ بزنه وبگه برنامه ای توی خانه نداریم .

وگفتم خاک برسرت حیف زحمت ادم برای تو

لیاقت نداری بدبخت ادم برات کاری انجام بده .مثلا امروز تولد ته میخوابی تا لنگ ظهر ساعت 12 است الاغ .............

واو هیچ نگفت ومن ادامه دادم........

یک نیم ساعت بعد از همان داخل رختخواب گفت بابا مثل ابنکه فردا تولد منه نه امروز امروز دوم تیرماه است......

ای دادبیداد زدم تو اوت عجب خراب کردبم ها ندونستیم دوم است یا سوم  ولی انصافا تا همین الان هم فکر میکنم دوم درست است .به هرحال این یک حس درونی است . ولی به روی خودم نیاوردم کفتم میدونم ولی چون امروز جمعه است امروز بهتر است .ورفتیم بیرون شام چهال نفره اما دریغ از یک تبریک خالی از طرف عمه وعمووخاله .....

باز هم دم اونروزا گرم که خواهرکوچیکه که فکرش راهم نمیکردی یه کتابی چیزی میخرید ویاداوری میکرد که امروز تولدته

|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


دهه شصت
دو شنبه 1 خرداد 1391 ساعت 13:10 | بازدید : 270 | نویسنده : محسن | ( نظرات )

از عادل عزیزم برای ارسال مطلب ممنونم فرصت بازنگری نبود عینا اینجا گذاشتم (منبع رانمیدانم)

دهه شصت

برچسب‌ها: دهه شصت , ,

|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


مشهد شهر من
چهار شنبه 23 فروردين 1391 ساعت 14:0 | بازدید : 284 | نویسنده : محسن | ( نظرات )

 

ازجلیل عزیزم متشکرم برای ارسال این مطلب

برادر جان ،خراسان است اینجا

سخن گفتن ، نه آسان است اینجا "

چغوک، چلغوز، کلپاسه، پلخمون

 

|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


یادواره کودکی
دو شنبه 27 دی 1390 ساعت 16:2 | بازدید : 387 | نویسنده : محسن | ( نظرات )

برچسب‌ها: کودکی , رنگ , شمعدانی ,

|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


روز مرگی
دو شنبه 25 دی 1390 ساعت 12:2 | بازدید : 339 | نویسنده : محسن | ( نظرات )

 

|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


عيد شما مبارك
یک شنبه 15 آبان 1390 ساعت 16:56 | بازدید : 291 | نویسنده : محسن | ( نظرات )

|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


من هم فراموش می کنم
جمعه 29 مهر 1390 ساعت 11:55 | بازدید : 333 | نویسنده : محسن | ( نظرات )
برچسب‌ها: نیایش , قول , تنبلی , ,

|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


دردایره قسمت
دو شنبه 27 مهر 1390 ساعت 14:5 | بازدید : 479 | نویسنده : محسن | ( نظرات )

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


اینجا بوشهر است
دو شنبه 25 مهر 1390 ساعت 12:21 | بازدید : 405 | نویسنده : محسن | ( نظرات )
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


سال من با مهر اغازمیشود
دو شنبه 25 مهر 1390 ساعت 11:49 | بازدید : 282 | نویسنده : محسن | ( نظرات )

 

امسال – سال  بدي اغاز شد    16 سال است سال من با مهر اغاز  مي شود . با كلاس اولي ها شروع مي شود روي سخن ام با شماست كه كلاس اول دبستان را با من اغاز كرديد وامروز مادر هستيد يا پدر "وشايد فرزندتان امسال كلاس اول است . وحتما مرا به ياد نداريد .مثل من كه ممكن است شما را به ياد نداشته باشم اما حتما كلاس ونيمكت وگچ وروزهاي اول را بياد داريد.

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


خاطره ای ازکلاس درس
دو شنبه 25 مهر 1390 ساعت 11:25 | بازدید : 317 | نویسنده : محسن | ( نظرات )

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


بیست
دو شنبه 25 مهر 1390 ساعت 10:27 | بازدید : 326 | نویسنده : محسن | ( نظرات )

 

 

 

 

 


 

وقتی 6 سالم بودم ووارد مدرسه شدم اولین حروف الف بود وب که اولین کلمه را ساختیم (اب) وچیزی نگذشته بود که انگشتان دستمان


|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2


خانواده
یک شنبه 16 بهمن 1386 ساعت 22:55 | بازدید : 316 | نویسنده : محسن | ( نظرات )

   

من توضیحی از این عکس بهتر ندارم تلاش برای زندگی وکمک برای نجات فرزند حتی اگر ناشی از غریضه باشدوفطرت وتفکرودانش موجود زنده در ان نقش نداشته باشد باز هم زیباست .وزندگی در ان موج میزند .....

باشد تا سرشارتان ببینم

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


ان سوی پنجره
شنبه 9 بهمن 1386 ساعت 13:46 | بازدید : 248 | نویسنده : محسن | ( نظرات )

آن سوي پنجره


در بيمارستاني ، دو مرد بيمار در يك اتاق بستري بودند . يكي از بيماران
اجازه داشت كه هر روز بعد از ظهر يك ساعت روي تختش بنشيند . تخت
او در كنار تنها پنجره اتاق بود . اما بيمار ديگر

 

 

 

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


کوروش کبیر
پنج شنبه 29 دی 1386 ساعت 22:55 | بازدید : 229 | نویسنده : محسن | ( نظرات )
برچسب‌ها: کوروش , هخامنشی , پادشاه ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
نویسندگان
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



دیگر موارد

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 45
بازدید کل : 36006
تعداد مطالب : 22
تعداد نظرات : 5
تعداد آنلاین : 1

چت باکس

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دل نوشته های کوتاه و آدرس mohsenmottaghin.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد. تبادل لینک خوب است البته اگر فکر می کنید مطالب وپستها بدرد خوراست در خوشحال شدن صاحب اش شریک میشود






آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 22
:: کل نظرات : 5

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 3

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 2
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 2
:: بازدید ماه : 45
:: بازدید سال : 214
:: بازدید کلی : 36006